اشعار شهادت حضرت زینب کبری(س)
كنج حياط خانه ي خود ، بين بسترش
بانو رسيده بود به ساعات آخرش
خيره به گوشه اي شده بود و يكي يكي
رد مي شدند خاطره ها از برابرش
خورشيدوار ... در تب گرماي شهر شام
مي سوخت آسمان ز نفسهاي آخرش
همراه هر نفس زدنش، آه مي كشيد
آن كهنه يادگاري خونين دلبرش
هر روز ؛ روضه داشت حسينيه ي دلش
اين مدّتي كه بود بدون برادرش
يك سال و نيم ميل تبسّم نكرده بود
از خنده رو گرفت ، لب روضه پرورَش
يك سال و نيم با عطش آن كوير سُرخ
درياي اشك بود دو تا ديده ي ترش
يك سال و نيم بود كه خونابه مي چكيد
گاه از كنار روسري اش ؛ گاه از پرش
يك سال و نيم بود كه او آب رفته بود
يعني كه بيشتر شده بود عين مادرش
يك سال و نيم غير كبودي و زخم و درد
چيزي دگر نبود در اعضاي پيكرش
وقت سفر چقدر غريبانه پر كشيد
مثل حسين سرور و سالار بي سرش
محمد قاسمی
********************
عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود
پارهگریبان ، بی سر و سامان شدن بود
اول قرار ما دو تا قربان شدن بود
رفتی و سهم من بلاگردان شدن بود
یکسال و نیم آتشگرفتن سهم من بود
تقدیر پروانه از اول سوختن بود
یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم
با هر نخ پیراهن تو گریه کردم
خیلی برای کشتن تو گریه کردم
با خندههای دشمن تو گریه کردم
هرشب بدون تو هزاران شب گذشته
دیگر بیا آب از سر زینب گذشته
آخر مرا با غصّهی ایّام بردند
با خاطرات سیلی و دشنام بردند
بین همان شهری که بزم عام بردند
این آخر عمری مرا در شام بردند
پروانه ها خاکسترم را جمع کردند
از زیر سایه بسترم را جمع کردند
گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کن
کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کن
این آخر عمری مرا رو به وطن کن
من را میان کهنه پیراهن کفن کن
با قاسم و عباسم و اکبر بیائید
من را بسوی کربلا تشییع نمائید
حالا دگر بال و پری دارم، ندارم
در آتشت خاکستری دارم، ندارم
من سایهی بالاسری دارم، ندارم
چیزی به جز چشم تری دارم، ندارم
آنقدر بین کوچهها بال و پرم سوخت
آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت
باور نخواهی کرد با اغیار رفتم
با چادر پاره سر بازار رفتم
خیلی میان کوچهها دشوار رفتم
با ناسزای تند نیزهدار رفتم
یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم
با آستینم با چه وضعی رو گرفتم
یادم نرفته دور تو جنجال کردند
جمعیتی را وارد گودال کردند
آن ده سواری که تو را پامال کردند
دیدم تنت را زندهزنده چال کردند
یادم نرفته دست و پا گم کرده بودم
در گوشهی مقتل تو را گم کرده بودم
دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت
عمّامهی پیغمبرت دست کسی رفت
هم یادگار مادرت دست کسی رفت
هم روسریِ دخترت دست کسی رفت
هم خویش را پهلوی تو انداختم من
هم چادرم را روی تو انداختم من
محمدجواد پرچمی
********************
من نگاهم نگاهِ بر راهم
ناله ام گریه های بی گاهم
هق هق ام سرفه ام نفس زدنم
من بریده بریده ام آهم
بوی گودال می دهد دستم...
تشنه ام ...روضه های جانکاهم
چشم نه سر نه جان را نه
آه تنها حسین می خواهم
حرم گرم و ساده ام پاشید
رفتی و خانواده ام پاشید
چشم ها تار می شود گاهی
درد بسیار می شود گاهی
درد پهلو چقدر طولانیست
سرفه خونبار می شود گاهی
روضه ای که سکینه هم نشنید
سرم آوار می شود گاهی
پیش ام البنین نشد گویم
حرف دشوار می شود گاهی
گرمی آفتاب یادم هست
التماس رباب یادم هست
شانه وقتی که خیزران بخورد
دست سخت است تا تکان بخورد
و از آن سخت تر به پیش رباب
ضربه ای طفلِ بی زبان بخورد
من صدایش شنیده ام از دور
تیر وقتی به استخوان بخورد
از همه سخت تر ولی این است
حنجر کوچکی سنان بخورد
حرمله خنده بی امان می زد
غالباً تیر بر نشان می زد
تا صدای برادرم نرسید
وای جز خنده تا حرم نرسید
ناله ام بند آمد از نفست
نفسم تا به حنجرم نرسید
بین گودالِ تو به داد من
هیچ کس غیر مادرم نرسید
گرچه خوردم کُتک به جانِ خودت
پنجه ای سمت معجرم نرسید
ناله ات بود خواهرم برگرد
جان تو جان دخترم برگرد
پسرت بود و بی مهابا زد
به لبت آب بود اما زد
تا صدای من و تو را ببُرد
چکمه پوشی به سینه ات پا زد
دید زخم است و جای سالم نیست
نیزه برداشت بین آنها زد
عرقش را گرفت با دستش
بعد از آن آستین که بالا زد
روضه ی پشت گردنت سخت است
خنجرش را درست آنجا زد
بعد او جوشن تو را کندند
رفت و پیراهن تو را کندند
حسن لطفی
********************
چشم هایم دوباره بارانی ست
حال و روزم پر از پريشاني ست
هر تپش آه ميكشم با درد
نفسم بين سينه زنداني ست
در دلم شوق پر زدن دارم
ولي امشب هوا چه طوفاني ست
دلم از سنگ غم ترك خورده
كه فرو ريختن دلم آني ست
بي قرار و خراب و دلتنگم
آنقدر كه دلم به دنيا نيست
كوچه كوچه اسير و شبگردم
كار و بارام هميشه حيراني ست
خسته و زار و پر تبم امشب
مرثيه خوان زينبم امشب
بانوي عشق حضرت زينب
بي كرانست رحمت زينب
همه عالم به دست من باشد
ميكشم باز منت زينب
دختر فاطمه و زين اَب است
به به از اين هويت زينب
تا قيامت شود كه درس گرفت
لحظه لحظه ز نهضت زينب
باورش هم براي ما سخت است
عمر پر از مصيبت زينب
السلام عليك يا زينب
بانوي مرد كربلا زينب
با تو زنده است نام عاشورا
تويي ركن قيام عاشورا
ضامن ماندگاري عشقي
اعتبار و دوام عاشورا
در نماز شبت دعايم كن
به تو گفته امام عاشورا
خطبه خواني تو در اوج وقار
مرتضاي نيام عاشورا
استوار و هميشه پا برجاست
با كلامت تمام عاشورا
حضرت صبر ، قهرمان بلا
سر فرازي در امتحان بلا
آمدي تو اگر ، خداي حسين
آفريده تو را براي حسين
همه ي عمر لحظه هايت را
سپري كرده اي به پاي حسين
از جواني خود گذشتي تو
همه چيزت شده فداي حسين
اولين زائر تن و زخم و
پيكر بر زمين رهاي حسين
سپر در برابر دشمن
حامي و يار بچه هاي حسين
شير زن با غرور يا زينب
در مصيبت صبور يا زينب
در دل درد پرورت چه شده ؟
با نگاه ز خون ترت چه شده ؟
نفست در شماره افتاده
بگو با قلب مضطرت چه شده ؟
از چه دور و برت شده خلوت
قاسم و عون و اكبرت چه شده
راستي از رقيه ات چه خبر؟
يادگار برادرت چه شده
ياد عصر دهم مزن بر سر
مگر آنروز معجرت چه شده؟
اي عزادار روضه هاي حسين
چادر توست بورياي حسين
محمد حسن بيات لو
موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت
برچسبها: اشعار شهادت حضرت زینب کبری(س)